یلدایلدا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

برای دخترم یلدا

اولین مسافرت یلدابه مشهدوشمال

1392/7/27 12:01
نویسنده : پدر جون
158 بازدید
اشتراک گذاری

اولین مسافرت یلدابه مشهدوشمالیلداجان درروزجمعه ٩٢/٧/١٩ساعت ٦صبح حرکت کردیم به طرف مشهدوتواولین مسافرت برون شهری خودرااغازکردی به اتفاق بابا مامان پدرجون مامان جون واون یکی مامان جون (کبری ) خلاصه آخرشب رسیدیم مشهدورفتیم منزل دوست پدرجون شب خوابیدیم وفردای ان روزرفتیم به مهمانسرایی که پدرجون گرفته بود :بعدازظهرهمان روز رفتیم حرم امامرضا وتو بغل پدرجون بودی رفتی دورضریح زیارت کردی یکشنبه هم رفتیم گردش  : خلاصه تاروز سه شنبه که دعای عرفه بود رفتیم حرم ودعاراآنجابودیم وشب هم رفتیم منزل دوست پدرجون :

 

 

اولین مسافرت یلدابه مشهدوشمال

زیرزمین حرم امام رضا

 

 

اولین مسافرت یلدابه مشهدوشمال

مهمانسرا

 

اولین مسافرت یلدابه مشهدوشمال

بازاربزرک وصال درمشهد

 

 

خلاصه کلام یلداجان صبح روزچهارشنبه که عیدقربان هم بود ازمنزل دوست پدرجون حرکت کردیم به طرف شمال کشور اولین شهرکه رسیدیم شهرعلی آباد کتول ازاستان گلستان بود رفتیم کنار آبشار کبودبال تا عصر اونجا بودیم :

 

 

اولین مسافرت یلدابه مشهدوشمال

آبشارکبود بال

 

اولین مسافرت یلدابه مشهدوشمال

 

اولین مسافرت یلدابه مشهدوشمال

 

 

شب رفتیم داخل مهمانسرا وصبح رفتیم به طرف شهرنکاء یه کم رفتیم کناردریا واین چندتا عکس راگرفتیم

 

اولین مسافرت یلدابه مشهدوشمال

 

اولین مسافرت یلدابه مشهدوشمال

 

 

اولین مسافرت یلدابه مشهدوشمال

 

 

بابایی درحال کشیدن دل ونوشتن اسم تو دردل

 

 اولین مسافرت یلدابه مشهدوشمال

 

 

اولین مسافرت یلدابه مشهدوشمال

 

 

درهمان روز رفتیم بابلسر درکناردریا توخواب بودی یه کم نشستیم بعد که بیدارشدی تاصدای آب راشنیدی میخواستی بری توی آب پدرجون تورا بردتوی آب خیلی خوشحال بودی دست وپا میزدی واینکه میخواستی بشینی توی آب ولی هوا یه کم سردبود نمیشد خیلی خوب بود ماهم خوشحال بودیم چون توخوشحال بودی واینکه دراین سفرهرکسی که تورا میدید حتما یه بوس به تو میگردنند ومیگفتندای جون چه دختر ناز وخوشکلی وعکس هم میگرفتند:

 

اولین مسافرت یلدابه مشهدوشمال

 

اولین مسافرت یلدابه مشهدوشمال

 

اولین مسافرت یلدابه مشهدوشمال

 

اولین مسافرت یلدابه مشهدوشمال

 

آره عزیزم شب جمعه هم چالوس خوابیدیم وصبح حرکت کردیم به طرف اصفهان اول جاده چالوس ایستادیم که سوغاتی بگیریم تا ازماشین پیاده شدیم چشمت افتاد به این همه چیزهای رنکی خیلی سروصدا میگردی یه عروسک بودکه توبرای اون ذوق میکردی ومامان جون کبری برات گرفت . بعد حرکت کردیم دوباره یه جاایستادیم که تودوباره چشمت افتادبه از این فرفره تاب میخورد باز سروصداد درامد پدرجون هم یه دونه برات گرفت وخلاص کلام که حرکت کردیم ورفتیم قم مسجد جمکران یک ساعتی اونجا بودیم بعد حرکت کردیم به طرف اصفهان ساعت یازده شب رسیدیم خونه : درضمن دراین مسافرت چندتاچیزیادگرفتی وقتی میگفتیم الو کوشی قاشق یاهرچیزدیکه که دست بودمیذاشتی درگوشت یک دیکه هم مایه چیزی را برمیداشتیم میگفتی رف ودستهات رامیبردی بالا واین بود خلاصه مسافرت یک هفتگی تو عزیزترازجانم : همگی دوست داریم

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)